- ۴۲۱ شاهانه رخش راندن آن خردسال بین
- ۴۲۲ تا به کی جان کسی دل بری از هیچ کسان
- ۴۲۳ گرچه در دیدهیتر جای تو نتوان کردن
- ۴۲۴ مرا صید افکنی زد زخم و بند افند در گردن
- ۴۲۵ چو در چوگان زدن آن مه نگون گردد ز پشت زین
- ۴۲۶ چون شدم صیدت به گیسوی خودت دربند کن
- ۴۲۷ ای پارسای کعبه رو عزم سر آن کو مکن
- ۴۲۸ بر رخ به قصد دل منه زلف دو تا را بیش ازین
- ۴۲۹ آینه بردار و حسن جان فزای خویش بین
- ۴۳۰ از سپاه حسن آخر یک سوار آمد برون
- ۴۳۱ بیا ای عشق تمکین مرا از گرد ره بشکن
- ۴۳۲ آمدم با نالههای زار هم دم هم چنان
- ۴۳۳ در ملک بودی اگر یک ذره عشق یار من
- ۴۳۴ ای صبا درد من خسته به درمان برسان
- ۴۳۵ از آن پیش رقیبان مهر ورزدیار من با من
- ۴۳۶ ای خدنگ مژهات عقده گشای دل من
- ۴۳۷ گفتمش دم به دم آزار دل زار مکن
- ۴۳۸ به دوستی خودم میکشی که رای منست این
- ۴۳۹ یارب که خواند آیت عجر و نیاز من
- ۴۴۰ چو میخواهد که نامم نشنود بیگانه رای من