- ۱۲۱ ما نقش دلپذیر ورقهای سادهایم
- ۱۲۲ ما درین وحشت سرا آتش عنان افتادهایم
- ۱۲۳ ما نقل باده را ز لب جام کردهایم
- ۱۲۴ ما گل به دست خود ز نهالی نچیدهایم
- ۱۲۵ ما رخت خود به گوشهی عزلت کشیدهایم
- ۱۲۶ ما گر چه در بلندی فطرت یگانهایم
- ۱۲۷ ازباد دستی خود، ما میکشان خرابیم
- ۱۲۸ ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم
- ۱۲۹ ما اختیار خویش به صهبا گذاشتیم
- ۱۳۰ ما خنده را به مردم بیغم گذاشتیم
- ۱۳۱ از یار ز ناسازی اغیار گذشتیم
- ۱۳۲ خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم
- ۱۳۳ ما دستخوش سبحه و زنار نگشتیم
- ۱۳۴ جز غبار از سفر خاک چه حاصل کردیم؟
- ۱۳۵ صبح در خواب عدم بود که بیدار شدیم
- ۱۳۶ گر چه از وعدهی احسان فلک پیر شدیم
- ۱۳۷ ما تازه روی چون صدف از دانهی خودیم
- ۱۳۸ ما در شکست گوهر یکدانهی خودیم
- ۱۳۹ چندان که چو خورشید به آفاق دویدیم
- ۱۴۰ چشم امید به مژگانتر خود داریم