| فرایین چو تاج کیان برنهاد | همیگفت چیزی که آمدش یاد | |
| همیگفت شاهی کنم یک زمان | نشینم برین تخت بر شادمان | |
| به از بندگی توختن شست سال | برآورده رنج و فرو برده یال | |
| پس از من پسر بر نشیند بگاه | نهد بر سر آن خسروانی کلاه | |
| نهانی بدو گفت مهتر پسر | که اکنون به گیتی توی تا جور | |
| مباش ایمن و گنج را چاره کن | جهان بان شدی کار یکباره کن | |
| چو از تخمهی شهریاران کسی | بیاید نمانی تو ایدر بسی | |
| وزان پس چنین گفت کهتر پسر | که اکنون به گیتی توی تاجور | |
| سزاوار شاهی سپاهست و گنج | چو با گنج باشی نمانی به رنج | |
| فریدون که بد آبتینش پدر | مر او را که بد پیش او تاجور | |
| جهان را بسه پور فرخنده داد | که اندر جهان او بد از داد شاد | |
| به مرد و به گنج این جهان را بدار | نزاید ز مادر کسی شهریار | |
| ورا خوش نیامد بدین سان سخن | به مهتر پسر گفت خامی مکن | |
| عرض را به دیوان شاهی نشاند | سپه را سراسر به درگاه خواند | |
| شب تیره تا روز دینار داد | بسی خلعت ناسزاوار داد | |
| به دو هفته از گنج شاه اردشیر | نماند از بهایی یکی پر تیر | |
| هر آنگه که رفتی به می سوی باغ | نبردی جز از شمع عنبر چراغ | |
| همان تشت زرین و سیمین بدی | چو زرین بدی گوهر آگین بدی | |
| چو هشتاد در پیش و هشتاد پس | پس شمع یاران فریادرس | |
| همه شب بدی خوردن آیین اوی | دل مهتران پرشد ازکین اوی |