اندر ستایش سلطان محمود

ز یزدان بران شاه باد آفرین که نازد بدو تاج و تخت و نگین
که گنجش ز بخشش بنالد همی بزرگی ز نامش ببالد همی
ز دریا بدریا سپاه ویست جهان زیر فر کلاه ویست
خداوند نام و خداوند گنج خداوند شمشیر و خفتان و رنج
زگیتی بکان اندرون زر نماند که منشور جود ورا بر نخواند
ببزم اندرون گنج پیدا کند چو رزم آیدش رنج بینا کند
ببار آورد شاخ دین و خرد گمانش بدانش خرد پرورد
باندیشه از بی گزندان بود همیشه پناهش به یزدان بود
چو او مرز گیرد بشمشیر تیز برانگیزد اندر جهان رستخیز
ز دشمن ستاند ببخشد بدوست خداوند پیروزگر یار اوست
بدان تیغزن دست گوهرفشان ز گیتی نجوید همی جز نشان
که در بزم دریاش خواند سپهر برزم اندرون شیر خورشید چهر
گواهی دهد بر زمین خاک و آب همان بر فلک چشمه آفتاب
که چون او ندیدست شاهی بجنگ نه در بخشش و کوشش و نام و ننگ
اگر مهر با کین برآمیزدی ستاره ز خشمش بپرهیزدی
تنش زورمندست و چندان سپاه که اندر میان باد را نیست راه
پس لشکرش هفصد ژنده پیل خدای جهان یارش و جبرییل
همی باژ خواهد ز هر مهتری ز هر نامداری و هر کشوری
اگر باژ ندهند کشور دهند همان گنج و هم تخت و افسر دهند
که یارد گذشتن ز پیمان اوی و گر سر کشیدن ز فرمان اوی