- ۹۲۱ سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند
- ۹۲۲ چو عشق را هوس بوسه و کنار بود
- ۹۲۳ رسید ساقی جان ما خمار خواب آلود
- ۹۲۴ به روحهای مقدس ز من سلام برید
- ۹۲۵ دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید
- ۹۲۶ حبیب کعبه جانست اگر نمیدانید
- ۹۲۷ به باغ بلبل از این پس حدیث ما گوید
- ۹۲۸ هزار جان مقدس فدای روی تو باد
- ۹۲۹ ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد
- ۹۳۰ سپاس و شکر خدا را که بندها بگشاد
- ۹۳۱ مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
- ۹۳۲ مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
- ۹۳۳ میان باغ گل سرخهای و هو دارد
- ۹۳۴ میان باغ گل سرخهای و هو دارد
- ۹۳۵ مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد
- ۹۳۶ مرا عقیق تو باید شکر چه سود کند
- ۹۳۷ فراغتی دهدم عشق تو ز خویشاوند
- ۹۳۸ سخن به نزد سخندان بزرگوار بود
- ۹۳۹ به پیش تو چه زند جان و جان کدام بود
- ۹۴۰ ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود