- ۱۸۸۱ از چشمه جان ره شد در خانه هر مسکین
- ۱۸۸۲ آن کس که تو را بیند وانگه نظرش بر تن
- ۱۸۸۳ بی او نتوان رفتن بیاو نتوان گفتن
- ۱۸۸۴ آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن
- ۱۸۸۵ ای سرده صد سودا دستار چنین می کن
- ۱۸۸۶ نی نی به از این باید با دوست وفا کردن
- ۱۸۸۷ گرت هست سر ما سر و ریش بجنبان
- ۱۸۸۸ بیا بوسه به چند است از آن لعل مثمن
- ۱۸۸۹ دل دل دل تو دل مرا مرنجان
- ۱۸۹۰ با روی تو کفر است به معنی نگریدن
- ۱۸۹۱ ما دست تو را خواجه بخواهیم کشیدن
- ۱۸۹۲ هر شب که بود قاعده سفره نهادن
- ۱۸۹۳ صد گوش نوم باز شد از راز شنودن
- ۱۸۹۴ گر زانک ملولی ز من ای فتنه حوران
- ۱۸۹۵ بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان
- ۱۸۹۶ نشاید از تو چندین جور کردن
- ۱۸۹۷ در این دم همدمی آمد خمش کن
- ۱۸۹۸ ندا آمد به جان از چرخ پروین
- ۱۸۹۹ دل خون خواره را یک باره بستان
- ۱۹۰۰ بیا ای مونس جانهای مستان