- ۲۵۴۱ الا ای جان جان جان چو میبینی چه میپرسی
- ۲۵۴۲ بتاب ای ماه بر یارم بگو یارا اغا پوسی
- ۲۵۴۳ بیا ای شاه خودکامه نشین بر تخت خودکامی
- ۲۵۴۴ شنیدم کاشتری گم شد ز کردی در بیابانی
- ۲۵۴۵ مگر مستی نمیدانی که چون زنجیر جنبانی
- ۲۵۴۶ سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی
- ۲۵۴۷ شدم از دست یک باره ز دست عشق تا دانی
- ۲۵۴۸ تو استظهار آن داری که رو از ما بگردانی
- ۲۵۴۹ چو دید آن طره کافر مسلمان شد مسلمانی
- ۲۵۵۰ یکی دودی پدید آمد سحرگاهی به هامونی
- ۲۵۵۱ دلی یا دیده عقلی تو یا نور خدابینی
- ۲۵۵۲ کجا باشد دورویان را میان عاشقان جایی
- ۲۵۵۳ کجا شد عهد و پیمانی که میکردی نمیگویی
- ۲۵۵۴ اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی
- ۲۵۵۵ چرا چون ای حیات جان در این عالم وطن داری
- ۲۵۵۶ زهی چشم مرا حاصل شده آیین خون ریزی
- ۲۵۵۷ هر آن چشمی که گریان است در عشق دلارامی
- ۲۵۵۸ الا ای نقش روحانی چرا از ما گریزانی
- ۲۵۵۹ الا ای یوسف مصری از این دریای ظلمانی
- ۲۵۶۰ الا ای جان قدس آخر به سوی من نمیآیی