ای صاحب مسله! تو بشنو از ما | تحقیق بدان که لامکان است خدا | |
خواهی که تو را کشف شود این معنی | جان در تن تو، بگو کجا دارد جا |
□
از دست غم تو، ای بت حور لقا | نه پای ز سر دانم و نه، سر از پا | |
گفتم دل و دین ببازم، از غم برهم | این هر دو بباختیم و غم ماند به جا |
□
ای عقل خجل ز جهل و نادانی ما | درهم شده خلقی، ز پریشانی ما | |
بت در بغل و به سجده پیشانی ما | کافر زده خنده بر مسلمانی ما |
□
دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب | سیرش نه بدیدیم و روان شد به شتاب | |
گفتم که : دگر کیت بخواهم دیدن؟ | گفتا که: به وقت سحر، اما در خواب |
□
این راه زیارت است، قدرش دریاب | از شدت سرما، رخ از این راه متاب | |
شک نیست که با عینک ارباب نظر | برفش پر قو باشد و خارش، سنجاب |
□
شیرین سخنی که از لبش جان میریخت | کفرش ز سر زلف پریشان میریخت | |
گر شیخ به کفر زلف او پی بردی | خاک سیهی بر سر ایمان میریخت |
□
دی پیر مغان، آتش صحبت افروخت | ایمان مرا دید و دلش بر من سوخت | |
از خرقهی کفر، رقعهواری بگرفت | آورد و بر آستین ایمانم دوخت |
□
دنیا که از او دل اسیران ریش است | پامال غمش، توانگر و درویش است | |
نیشش، همه جانگزاتر از شربت مرگ | نوشش، چو نکو نگه کنی، هم نیش است |
□
مالی که ز تو کس نستاند، علم است | حرزی که تو را به حق رساند، علم است | |
جز علم طلب مکن تو اندر عالم | چیزی که تو را ز غم رهاند، علم است |
□
دنیا که دلت ز حسرت او زار است | سرتاسر او تمام، محنتزار است | |
بالله که دولتش نیرزد به جوی | تالله که نام بردنش هم عار است |