- ۲۲۱ تا کی خوری دریغ ز برنائی؟
- ۲۲۲ چو رسم جهان جهان پیش بینی
- ۲۲۳ گر نخواهی ای پسر تا خویشتن مجنون کنی
- ۲۲۴ ای کرده سرت خو به بیفساری
- ۲۲۵ ای آنکه ندیم باده و جامی
- ۲۲۶ ای آنکه به تن ز ارزوی مال چو نالی
- ۲۲۷ گشتن این گنبد نیلوفری
- ۲۲۸ ای عورت کفر و عیب نادانی
- ۲۲۹ کارو کردار تو ای گنبد زنگاری
- ۲۳۰ سفله جهانا چو گرد گرد بنائی
- ۲۳۱ ای گشت زمان زمن چه میخواهی؟
- ۲۳۲ ای غره شده به پادشائی
- ۲۳۳ جهان را نیست جز مردم شکاری
- ۲۳۴ ایا دیده تا روز شبهای تاری
- ۲۳۵ نماند کار دنیا جز به بازی
- ۲۳۶ بگذر ای باد دلافروز خراسانی
- ۲۳۷ گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی
- ۲۳۸ ای شده مشغول به ناکردنی،
- ۲۳۹ ای مانده به کوری و تنگ حالی
- ۲۴۰ تمییز و هوش و فکرت و بیداری