ترجیع بند

وقت آن شد که کار دریابیم در شتاب است عمر بشتابیم
دیده‌ی حرص و آز بر دوزیم پنجه‌ی زهد و زرق برتابیم
ما گدایان کوی میکده‌ایم نه مقیمان کنج محرابیم
نه ز جور زمانه در خشمیم نز جفای سپهر در تابیم
نه اسیران نام و ناموسیم نه گرفتار ملک و اسبابیم
بنده‌ی یکروان یک رنگیم دشمن شیخکان قلابیم
گرد کوی مغان همیگردیم مترصد که فرصتی یابیم
با مغان باده‌ی مغانه خوریم تا به کی غصه‌ی زمانه خوریم

هر که او آه عاشقانه زند آتش از آه او زبانه زند
عشق شمعی از آن برافروز شعله چون بر شرابخانه زند
می درآید به جوش و هر قطره عکس دیگر بر آستانه زند
هر که زان باده جرعه‌ای بچشید لاف مستی جاودانه زند
بنده‌ی آن دمم که با ساقی شاهد ما دم از چمانه زند
با حریفی سه چار کز مستی این کند رقص و آن چغانه زند
خیز تا پیش از آنکه مرغ سحر بال زرین بر آشیانه زند
با مغان باده‌ی مغانه خوریم تا به کی غصه‌ی زمانه خوریم

عقل با روح خودستائی کرد عشق با هر دو پادشائی کرد
از پس پرده حسن با صد ناز چهره بنمود و دلربائی کرد
ناگهان التفات عشق بدید غره شد دعوی خدائی کرد
کار دریافت رند فرزانه رفت و با عشق آشنائی کرد