- ۳۶۱ زهی زلفت گرهگیری پر از بند
- ۳۶۲ ای ساربان به قتل ضعیفان کمر مبند
- ۳۶۳ عاقل ندهد عاشق دلسوخته را پند
- ۳۶۴ همرهان رفتند و ما را در سفر بگذاشتند
- ۳۶۵ دل مجروح مرا آگهی از جان دادند
- ۳۶۶ دوش چون در شکن طرهی شب چین دادند
- ۳۶۷ این چه نامهست که از کشور یار آوردند
- ۳۶۸ خیمهی نوروز بر صحرا زدند
- ۳۶۹ ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند
- ۳۷۰ ساقیان آبم بجام لعل شکر خا برند
- ۳۷۱ مرغان این چمن همه بی بال و بی پرند
- ۳۷۲ چون ترک من سپاه حبش برختن زند
- ۳۷۳ هم عفی الله نی که ما را مرحبائی میزند
- ۳۷۴ تا درد نیابند دوا را نشناسند
- ۳۷۵ ساقیا می زین فزونتر کن که میخواران بسند
- ۳۷۶ چون خط سبز تو بر آفتاب بنویسند
- ۳۷۷ هر نسخه که در وصف خط یار نویسند
- ۳۷۸ میکشندم بخرابات و در آن میکوشند
- ۳۷۹ در آن مجلس که جام عشق نوشند
- ۳۸۰ کسی که پشت بر آن روی چون نگار کند