- ۳۴۱ کس حال من سوخته جز شمع نداند
- ۳۴۲ عجب دارم گر او حالم نداند
- ۳۴۳ حدیث جان بجز جانان نداند
- ۳۴۴ که میرود که پیامم به شهریار رساند
- ۳۴۵ درد من دلخسته بدرمان که رساند
- ۳۴۶ گویند که صبرآتش عشقت بنشاند
- ۳۴۷ ماجرائی که دل سوخته میپوشاند
- ۳۴۸ دل بدست یار و غم در دل بماند
- ۳۴۹ ما برکنار و با تو کمر در میان بماند
- ۳۵۰ حدیث عشق ز ما یادگار خواهد ماند
- ۳۵۱ هر که را سکه درستست بزر باز نماند
- ۳۵۲ گل اندامی که گلگون میدواند
- ۳۵۳ اگر ز پیش برانی مرا که برخواند
- ۳۵۴ آن خط شب مثال که بر خور نوشتهاند
- ۳۵۵ رنج ما بردیم و گنج ارباب دولت بردهاند
- ۳۵۶ خورشید را ز مشک زره پوش کردهاند
- ۳۵۷ شام خون آشام گیسو را اگر چین کردهاند
- ۳۵۸ زندهاند آنها که پیش چشم خوبان مردهاند
- ۳۵۹ خورشید را به سایهی شب در نشاندهاند
- ۳۶۰ این دلبران که پرده برخ در کشیدهاند