- ۲۶۱ کسی کو دل بر جانان ندارد
- ۲۶۲ آن پریچهره که جور و ستم آئین دارد
- ۲۶۳ هر کو بصری دارد با او نظری دارد
- ۲۶۴ دل من باز هوای سر کوئی دارد
- ۲۶۵ کدام یار که ما را پیام یار آرد
- ۲۶۶ چون صبا نکهت آن زلف پریشان آرد
- ۲۶۷ خدنگ غمزهی جادو چو در کمان آرد
- ۲۶۸ نقاش که او صورت ارژنگ نگارد
- ۲۶۹ کاروان ختنی مشک ختا میآرد
- ۲۷۰ دل من جان ز غم عشق تو آسان نبرد
- ۲۷۱ قصه غصه فرهاد بشیرین که برد
- ۲۷۲ پیغام بلبلان بگلستان که میبرد
- ۲۷۳ توئی که لعل تو دست از عقیق کانی برد
- ۲۷۴ سپیدهدم که صبا دامن سمن بدرد
- ۲۷۵ تاجداری کند آنکس که ز سردر گذرد
- ۲۷۶ خنک آن باد که برخاک خراسان گذرد
- ۲۷۷ ترک من ترک من گرفت و خطا کرد
- ۲۷۸ چو شام شد بشبستان باید کرد
- ۲۷۹ به دشمنان گله از دوستان نشاید کرد
- ۲۸۰ ماه من دوش سر از جیب ملاحت برکرد