- ۱۴۱ باغ و صحرا با سهی سروان نسرین برخوشست
- ۱۴۲ شکنج زلف سیاه تو بر سمن چو خوشست
- ۱۴۳ در شب زلف تو مهتابی خوشست
- ۱۴۴ رخ دلفروز تو ماهی خوشست
- ۱۴۵ بوقت صبح چو آن سرو سیمتن بنشست
- ۱۴۶ بیش ازین بی همدمی در خانه نتوانم نشست
- ۱۴۷ خطر بادیهی عشق تو بیش از پیشست
- ۱۴۸ بهار روی تو بازار مشتری بشکست
- ۱۴۹ ای بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست
- ۱۵۰ ترا با ما اگر صلحست جنگست
- ۱۵۱ ابروی تو طاقست که پیوسته هلالست
- ۱۵۲ رخت خورشید را یات جمالست
- ۱۵۳ حسن تو نهایت جمالست
- ۱۵۴ خطت که کتابهی جمالست
- ۱۵۵ هرکه مجنون نیست از احوال لیلی غافلست
- ۱۵۶ این چنین صورت گر از آب و گلست
- ۱۵۷ ای من ز دو چشم نیم مستت مست
- ۱۵۸ ترا که موی میان هم وجود و هم عدمست
- ۱۵۹ دوش پیری ز خرابات برون آمد مست
- ۱۶۰ سحرگه ماه عقرب زلف من مست