- ۴۱ گفتار نایبی در دم مرگ
- ۴۲ گفتگوی عیسی با خم آب
- ۴۳ گفتگوی سقراط با شاگردش در دم مرگ
- ۴۴ راهبینی که از دست کسی شربت نمیخورد
- ۴۵ حکایت چاکری که از دست شاه میوهی تلخی را با رغبت خورد
- ۴۶ گفتار مردی صوفی از روزگار خود
- ۴۷ حکایت پیرزنی که از شیخ مهنه دعای خوشدلی خواست
- ۴۸ گفتار جنید دربارهی خوشدلی
- ۴۹ حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز میکرد
- ۵۰ حکایت خسروی که به استقبالش شهر را آراسته بودند و او فقط به آرایش زندانیان توجه کرد
- ۵۱ حکایت خواجهای که بایزید و ترمذی را در خواب دید
- ۵۲ گفتار شیخ خرقان در دم آخر
- ۵۳ حکایت بندهای که با خلعت شاه گرد راه از خود پاک کرد و بردارش کردند
- ۵۴ دو چیزی که پیر ترکستان دوست میداشت
- ۵۵ حکایت بادنجان خوردن شیخ خرقانی
- ۵۶ حکایت ذالنون که چهل مرقع پوش را که جان داده بودند دید
- ۵۷ دولتی که سحرهی فرعون یافتند
- ۵۸ حکایت پیرزنی که به ده کلاوه ریسمان خریدار یوسف شد
- ۵۹ گفتگوی مردی درویش با ابراهیم ادهم دربارهی فقر
- ۶۰ گفتگوی شیخ غوری با سنجر