- ۲۲۱ چون زلف بیقرارش بر رخ قرار گیرد
- ۲۲۲ چو به خنده لب گشایی دو جهان شکر بگیرد
- ۲۲۳ چون پرده ز روی ماه برگیرد
- ۲۲۴ چو قفل لعل بر درج گهر زد
- ۲۲۵ دست در دامن جان خواهم زد
- ۲۲۶ عشق آمد و آتشی به دل در زد
- ۲۲۷ دل به سودای تو جان در بازد
- ۲۲۸ ترسا بچهی مستم گر پرده براندازد
- ۲۲۹ گر از گره زلفت جانم کمری سازد
- ۲۳۰ گر آه کنم زبان بسوزد
- ۲۳۱ مرا سودای تو جان می بسوزد
- ۲۳۲ اگر ز پیش جمالت نقاب برخیزد
- ۲۳۳ گرچه ز تو هر روزم صد فتنه دگر خیزد
- ۲۳۴ هر روز غم عشقت بر ما حشر انگیزد
- ۲۳۵ دل برای تو ز جان برخیزد
- ۲۳۶ اگر ز زلف توام حلقهای به گوش رسد
- ۲۳۷ بوی زلف یار آمد یارم اینک میرسد
- ۲۳۸ هم بلای تو به جان بی قراران میرسد
- ۲۳۹ جان در مقام عشق به جانان نمیرسد
- ۲۴۰ در صفت عشق تو شرح و بیان نمیرسد