- ۵۰۱ گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکنی
- ۵۰۲ جنس گران بهای خود ارزان نمیکنی
- ۵۰۳ گر چشم سیاهش را از چشم صفا بینی
- ۵۰۴ به شکر خنده دل بردی ز هر زیبا نگارینی
- ۵۰۵ اولین گام ار سمند عقل را پی میکنی
- ۵۰۶ ز وصل و هجر خود آسایش و عذاب منی
- ۵۰۷ مو به مو دام فریب دل دانای منی
- ۵۰۸ دلم که بسته تعلق به زلف پرچینی
- ۵۰۹ گل به جوش آمد و مرغان به خروش از همه سوی
- ۵۱۰ تا سراسیمهی آن طرهی پیچان نشوی
- ۵۱۱ گر به دنبال دل آن زلف رود هیچ مگوی
- ۵۱۲ کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
- ۵۱۳ ای سر زلف تو سر رشتهی هر سودایی
- ۵۱۴ دوش مستانه چه خوش گفت قدح پیمایی
- ۵۱۵ خرم آن عاشق که آشوب دل و دینش تویی
- ۵۱۶ چون نرقصد جانم از شادی که جانانم تویی