- ۴۸۱ گفتی که وقت سحر سویت کنم گذری
- ۴۸۲ تو پری چهره اگر دست به آیینه بری
- ۴۸۳ خوشا شبی که به آرامگاه من باشی
- ۴۸۴ زندگی بی او ندارد حاصلی
- ۴۸۵ این سر که به تن دارم مست می ناب اولی
- ۴۸۶ ساقی انجمن شد، شوخ شکر کلامی
- ۴۸۷ وه که گر یک شب پس از عمری به خوابت دیدمی
- ۴۸۸ ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی
- ۴۸۹ چنین نگار ندیدم به هیچ ایوانی
- ۴۹۰ لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی
- ۴۹۱ دوشینه خود شنیدم یک نکته از دهانی
- ۴۹۲ سر راهش افتادم از ناتوانی
- ۴۹۳ من و عشق تو اگر کفر و اگر ایمانی
- ۴۹۴ گر چه آن زلف سیه را تو نمیلرزانی
- ۴۹۵ عشق و کمین گشادنی، ما و ز جان بریدنی
- ۴۹۶ بس که فرخ رخ و شکر لب و شیرین دهنی
- ۴۹۷ خوش آن که حلقههای سر زلف واکنی
- ۴۹۸ در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی
- ۴۹۹ گر جلوهگر به عرصهی محشر گذرکنی
- ۵۰۰ چون به رخ چین سر زلف چلیپا فکنی