نتایجِ جستجو برای مژگان

از کمان ابروش چون تیر مژگان بگذرد ... ناوک مژگان او بر موی مژگان بگذرد

ز هر مژگان کند صد رخنه در دل

مژگان مردم افکن، چشمان کافرش بین ... از صف کشیده مژگان صفهای لشکرش بین

دلت سختست و مژگان تیر، در کار من مسکین | بدان نسبت که مژگان خار و دل برجاست پنداری

با تیزی مژگان تو نقاش چه سازد ... جز هندوی چشمت که به مژگان رگ جان زد

گشت مژگان تو یکدم خون چکان وز درد آن ... مانده تا روز قیامت خون‌فشان مژگان من

به هر مژگان هزاران قطره خونست

تیر مژگان ترا خون ریختن

به از تیر مژگان خدنگی نبینم

که ز مژگان سیه فتنه‌ی فردای منی ... چشم بد دور که از صف زده مژگان سیه

کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی ... بدین صفت که ز هر سو کشیده‌ای صف مژگان

به مژگان در همی دانم مرا عقد درر بندد

گرد زنجیر به مژگان ادب پاک کند

از آن مژگان قتال اینقدر یاری طمع دارد

به نیم جنبش مژگان روا تواند کرد

ز اشک ناامیدی برد مژگان آب و می‌ترسم

تیر مژگان و کمان ابروش

کمان ابروان و تیر مژگان

تیر مژگان را بگو آهسته‌تر

مژگان تو دید تا فروغی