ای خدایی که رهیت افسر دو جهان نشود
|
|
تا بر حسب تو فرش قدمش جان نشود
|
چنگ در دامن مهر تو چگونه زند آنک
|
|
مرو را خدمت تو قید گریبان نشود
|
سخت پی سست بود در طلب کوی تو آنک
|
|
مرد را بادیه بر یاد تو بستان نشود
|
هر که در جست لقایت نبود راست چو تیر
|
|
خواب در دیدهی او جز سر پیکان نشود
|
هر که جولانگه او حضرت پاکیزهی تست
|
|
هرگز از دور فلک بیسر و سامان نشود
|
چون به میدان تو پیکان بلا گشت روان
|
|
جان سپر سازد مردانه و پنهان نشود
|
موکب جان ستدن چون بزند لشکر عشق
|
|
او به جز بر فرس خاص به میدان نشود
|
ای ره آموز که هر کو به تو ره یافت به تو
|
|
هرگز اندر ره دین گمره و حیران نشود
|
آنکه هستندهم افراشتهی فضل تو اند
|
|
هرگز افراشتهی فضل تو ویران نشود
|
ثمرهی بندگی از خاک درت میروبند
|
|
تامگر کارکشان طعمهی خذلان نشود
|
کیسهها دوخته بر درگهت از روی امید
|
|
زان که بیلطف تو کس در خور غفران نشود
|
گرسنه بوده و پنداشت بسر کردهی راه
|
|
از پذیرفتنشان یار و نگهبان نشود
|
همه از حکم تو افکنده و برداشتهاند
|
|
ورنه از ذات کسی گبر و مسلمان نشود
|
گبر خواهد که بود طالب کوی تو ولیک
|
|
بتکلف هذیان آیت قرآن نشود
|
هفت سیاره روانند و لیک از رفتن
|
|
ماه در رفعت و در جرم چو کیوان نشود
|
هر کسی علم همی خواند لیکن یک تن
|
|
چون جمال الحکما بحر درافشان نشود
|
آن منبه که ز تنبیه وی اندر همه عمر
|
|
هیچ دل در ره دین معدن عصیان نشود
|
آنکه گه گه کف او بیند ابر از خجلی
|
|
باز گردد ز هوا مایل باران نشود
|
آنکه در درد بماندی ز بلای شیطان
|
|
هر کرا مجلس او آیت درمان نشود
|
کند باید به جفا دیده و دندان کسی
|
|
چاکر او ز بن سی و دو دندان نشود
|