اگر لذت ترک لذت بدانی
|
|
دگر شهوت نفس، لذت نخوانی
|
هزاران در از خلق بر خود ببندی
|
|
گرت باز باشد دری آسمانی
|
سفرهای علوی کند مرغ جانت
|
|
گر از چنبر آز بازش پرانی
|
ولیکن تو را صبر عنقا نباشد
|
|
که در دام شهوت به گنجشک مانی
|
ز صورت پرستیدنت میهراسم
|
|
که تا زندهای ره به معنی ندانی
|
گر از باغ انست گیاهی برآید
|
|
گیاهت نماید گل بوستانی
|
دریغ آیدت هر دو عالم خریدن
|
|
اگر قدر نقدی که داری بدانی
|
به ملکی دمی زین نشاید خریدن
|
|
که از دور عمرت بشد رایگانی
|
همین حاصلت باشد از عمر باقی
|
|
اگر همچنینش به آخر رسانی
|
بیا تا به از زندگانی به دستت
|
|
چه افتاد تا صرف شد زندگانی
|
چنان میروی ساکن و خواب در سر
|
|
که میترسم از کاروان باز مانی
|
وصیت همین است جان برادر
|
|
که اوقات ضایع مکن تا توانی
|
صدف وار باید زبان درکشیدن
|
|
که وقتی که حاجت بود در چکانی
|
همه عمر تلخی کشیدست سعدی
|
|
که نامش برآمد به شیرین زبانی
|