جو به جو راز جهان بنمود صبح
|
|
مشک جو جو از دهان بنمود صبح
|
صبح گوئی زلف شب را عاشق است
|
|
کز دم عاشق نشان بنمود صبح
|
در وداع شب همانا خون گریست
|
|
روی خون آلود از آن بنمود صبح
|
جام فرعونی خبر ده تا کجاست
|
|
کاتش موسی عیان بنمود صبح
|
مرغ تیز آهنگ لختی پر فشاند
|
|
چون عمود زرفشان بنمود صبح
|
قفل رومی برگرفت از درج روز
|
|
چون کلید هندوان بنمود صبح
|
بر سماع کوس و بر رقص خروس
|
|
خرقه بازی در نهان بنمود صبح
|
نافهی شب را چو زد سیمین کلید
|
|
مشک تر در پرنیان بنمود صبح
|
بر محک شب سپیدی شد پدید
|
|
چون عیار آسمان بنمود صبح
|
تا برآرد یوسفی از چاه شب
|
|
دلو سیمین ریسمان بنمود صبح
|
در کمین شرق زال زر هنوز
|
|
پر عنقا دیدبان بنمود صبح
|
حلقه دیدستی به پشت آینه
|
|
حلقهی مه همچنان بنمود صبح
|
گوئی اندر بر حمایل چرخ را
|
|
خنجر شاه اخستان بنمود صبح
|
سام کیخسرو مکان در شرق و غرب
|
|
خضر اسکندر نشان در شرق و غرب
|
صبح خیزان وام جان درخواستند
|
|
داد عمری ز آسمان درخواستند
|
پیش کان قرا شود سبوح خوان
|
|
در صبوح عیش جان در خواستند
|
در مناجاتی که سرمستان کنند
|
|
جرم آن سبوح خوان در خواستند
|
نازنینانی که دیر آگه شدند
|
|
زود جام زرفشان درخواستند
|
چون به خوابی صبح ازیشان فوت شد
|
|
روز را رطل گران درخواستند
|
گر قدحهای صبوحی شد ز دست
|
|
هم به رطلی عذر آن درخواستند
|
چون نهنگان از پی دریا کشی
|
|
ساغر کشتی نشان درخواستند
|
کوه زهره عاشقانند این چنین
|
|
کتشین دریا چنان درخواستند
|
از زکات جرعهی دریاکشان
|
|
مفلسان گنج روان درخواستند
|
جور خواران را جهان انصاف داد
|
|
کز خود انصاف جهان درخواستند
|
ساقیان نیز از پی یک بوس خشک
|
|
با زر تر نقد جان درخواستند
|
چون کناری را بها گفتیم چند
|
|
صد بهای کاویان درخواستند
|
چرخ و انجم بر طراز روز نو
|
|
کنیت شاه اخستان درخواستند
|
بوالمظفر ظل حق چون آفتاب
|
|
مالک الملک جهان در شرق و غرب
|
پند آن پیر مغان یاد آورید
|
|
بانگ مرغ زند خوان یاد آورید
|
دجله دجله تا خط بغداد جام
|
|
می دهید و از کیان یاد آورد
|
خفتگان را در صبوح آگه کنید
|
|
پیل را هندوستان یاد آورید
|
دانهی مرغ بهشتی در دهید
|
|
مرغ جان را ز آشیان یاد آورید
|
بر شما بادا که خون رز خورید
|
|
خاکیان را در میان یاد آورید
|
خوان نهید و خوانچهی مستان کنید
|
|
بیخودان را زیر خوان یادآورید
|
چون ز جرعه خاک را رنگی دهید
|
|
هم به بوئی ز آسمان یاد آورید
|
خاص را در آستین جا کردهاید
|
|
عام را بر آستان یاد آورید
|
کعبتین را گر سه شش خواهید نقش
|
|
نام رندان بر زبان یادآورید
|
دوستان تشنه لب را زیر خاک
|
|
از نسیم جرعه دان یاد آورید
|
در شبستان چون زمانی خوش بوید
|
|
از شبیخون زمان یادآورید
|
روز شادی را شب غم درقفاست
|
|
چون در این باشید از آن یاد آورید
|
جام زر افشان به خاقانی دهید
|
|
خاطرش را درفشان یاد آورید
|
راویان را بر زبان تهنیت
|
|
مدحت شاه اخستان یاد آورید
|
کسری اسلام، خاقان کبیر
|
|
خسرو سلطان نشان در شرق و غرب
|
راز مستان از میان بیرون فتاد
|
|
الصبوح آواز آن بیرون فتاد
|
ساقی از قیفال خم میراند خون
|
|
طشت زرین ز آسمان بیرون فتاد
|
زاهد کوه آستینی برفشاند
|
|
ز او کلید خمستان بیرون فتاد
|
صوفی قرا کبودی چاک زد
|
|
ساغریش از بادبان بیرون فتاد
|
باد، دستار مذن در ربود
|
|
کعبتینی از میان بیرون فتاد
|
سبحه در کف میگذشتم بامداد
|
|
بانگ ناقوس مغان بیرون فتاد
|
مصحفی در بر حمایل داشتم
|
|
می فروشی از دکان بیرون فتاد
|
بند زر از مصحفم در وجه می
|
|
بستد و راز نهان بیرون فتاد
|
پشت خم در خم شدم وز درد خام
|
|
خوردم و هوش از روان بیرون فتاد
|
یک نشان از درد بر دراعه ماند
|
|
دوستی دید و نشان بیرون فتاد
|
دشمنان بیرون ندادند این حدیث
|
|
این حدیث از دوستان بیرون فتاد
|
جور میکش همچنین خاقانیا
|
|
خاصه کانصاف از جهان بیرون فتاد
|
کشتی بهروزی از دریای غیب
|
|
بر در شاه اخستان بیرون فتاد
|
چار ملت را سوم جمشید دان
|
|
بل دوم مهدیش خوان در شرق و غرب
|
کوس را دیدی فغان برخاسته
|
|
بانگ مرغان بین چنان برخاسته
|
اختران آبله مانند را
|
|
از رخ گردون نشان برخاسته
|
شب چو جعد زنگیان کوته شده
|
|
وز عذار آسمان برخاسته
|
روز چون رخسار ترکان از کمال
|
|
خال نقصان از میان برخاسته
|
مجلس از جام و تنوره گرم و خوش
|
|
باد و آتش زاین و آن برخاسته
|
آتش از انگشت بین سر بر زده
|
|
روم از هندوستان برخاسته
|
نغمهی مطرب شده چون نفخ صور
|
|
تا قیامت در جهان برخاسته
|
می چو عیسی و ز رومی ارغنون
|
|
غنهی انجیلخوان برخاسته
|
گوش بربط تا به چوب انباشته
|
|
نالهش از راه زبان برخاسته
|
نای بیگوش و زبان بسته گلو
|
|
از ره چشمش فغان برخاسته
|
چنگ بین چون ناقهی لیلی وز او
|
|
بانگ مجنون هر زمان برخاسته
|
بهر دستینه رباب از جام و می
|
|
زر و بسد رایگان برخاسته
|
لحن زهره بر دف سیمین ماه
|
|
بر در شاه اخستان برخاسته
|
رایت و چتر جلال الدین سزد
|
|
صبح و شام آسمان در شرق و غرب
|
آن نه زلف است آنچنان آویخته
|
|
سلسله است از آسمان آویخته
|
سلسله گر بهر عدل آویختند
|
|
بهر ظلم است او چنان آویخته
|
حلقهی گوشت چو عیاران به حلق
|
|
زیر زلفت بین نهان آویخته
|
در سر زلف گنه کارت نگر
|
|
بیگناهان را روان آویخته
|
تا سرینت با میان درساخته است
|
|
کوهی از مویی روان آویخته
|
دل که با بار غمت پیوست، هست
|
|
مویی از کوه گران آویخته
|
هر زمان یاسج زنان صیاد وار
|
|
آئی از بازو کمان آویخته
|
آهوی چشمت بدان زنجیر زلف
|
|
جان شیران جهان آویخته
|
عنبرین دستارچه گرد رخت
|
|
طوق غبغب در میان آویخته
|
فتنه در فتراک تو بسته عنان
|
|
داد خواهان در عنان آویخته
|
ای به موئی آسمان را از جفا
|
|
بر سر من هر زمان آویخته
|
در تو آویزم چو مویی کز غمت
|
|
شد به مویی کار جان آویخته
|
جور بس کن خاصه چون کسری به عدل
|
|
شاه زنجیر امان آویخته
|
برق تیغش دیدبان در ملک و دین
|
|
ابر جودش میزبان در شرق و غرب
|
نامرادی را به جان در بستهام
|
|
خدمت غم را میان در بستهام
|
عالمی پر تیر باران جفاست
|
|
بر حقم گر چشم جان در بستهام
|
آمدم تسلیم در هرچه آیدم
|
|
دیدهی امید از آن در بستهام
|
سر به تیغ دشمنان در دادهام
|
|
در به روی دوستان در بستهام
|
روز همجنسان فرو شد لاجرم
|
|
روزن دل ز آسمان در بستهام
|
سایهی خود هم نبینم تا زیم
|
|
آن چنان چشم از جهان در بستهام
|
تا دم من گوش من هم نشنود
|
|
سوی لب راه فغان در بستهام
|
تا نیاید غور این غمها پدید
|
|
گریه را راه نهان در بستهام
|
هرچه خواهد چرخ گو میکن ز جور
|
|
کز مکن گفتن زبان در بستهام
|
راز مرغان را سلیمانی نماند
|
|
پیش دیوان ز آن دهان در بستهام
|
بر زبانم مهر مردان کردهاند
|
|
همچو طفلان گفت از آن در بستهام
|
خاک در لب کرد خاقانی و گفت
|
|
در فروشی را دکان در بستهام
|
همت از کار جهان برداشته
|
|
دل به شاه شهنشان دربستهام
|
کمترین اقطاع سگبانان اوست
|
|
قندهار و قیروان در شرق و غرب
|
گر جهان شاه جهان میخواندش
|
|
آسمان هم آسمان میخواندش
|
مفخر اول بشر خوانش که دهر
|
|
مهدی آخر زمان میخواندش
|
ز آنکه شیطان سوز و دجال افکن است
|
|
آدم مهدی مکان میخواندش
|
ور صدائی آید از طاق فلک
|
|
هم فلک کیوان نشان میخواندش
|
آهن تیغش دل اعدا بخورد
|
|
مردم، آهن خای از آن میخواندش
|
دیدهای دندان که خاید استخوان
|
|
کادمی هم استخوان میخواندش
|
خطبهی مدحش چو برخواند آفتاب
|
|
مشتری حرز امان میخواندش
|
سکهی قدرش چو بنوشت آسمان
|
|
ماه لوح غیب دان میخواندش
|
تیغ شه ماند به لوحی کز دو روی
|
|
ملک محراب کیان میخواندش
|
نصرت نو زاده تا با تیغ اوست
|
|
چرخ طفل لوحخوان میخواندش
|
ابجد تایید بین کز لوح ملک
|
|
طفل نصرت چون روان میخواندش
|
رنگ جبریل است تیغش را که عقل
|
|
وحی پیروزی رسان میخواندش
|
خصم شه تا عدهیدار آرزوست
|
|
عاقل آبستن نشان میخواندش
|
در شب و روزش دو خادم روز و شب
|
|
جوهر این و عنبر آن در شرق و غرب
|
دست و شمشیرش چنان بینی به هم
|
|
کفتاب و آسمان بینی به هم
|
شاه ملت پاسبان را بر فلک
|
|
هفت سلطان پاسبان بینی به هم
|
از نهیبش در چهار ارکان خصم
|
|
چار طوفان هر زمان بینی به هم
|
آب خضر و نار موسی یافت شاه
|
|
عزم و حزمش زین و آن بینی به هم
|
شه سکندر قدر و اندر موکبش
|
|
خضر و موسی همعنان بینی به هم
|
حکم عزرائیل و برهان مسیح
|
|
در کف و تیغش عیان بینی به هم
|
دوست و دشمن را رضا و خشم او
|
|
عمر بخش و جان ستان بینی به هم
|
چون دو نفخ صور در خشم و رضاش
|
|
زهر و پازهر روان بینی به هم
|
خنجر سبزش چو سرخ آید به خون
|
|
حصرم و می را نشان بینی به هم
|
تا نه بس دیر از کمال عدل شاه
|
|
مصر و ری در شابران بینی به هم
|
از نسیم عدل او هر پنج وقت
|
|
چار ملت را امان بینی به هم
|
بر دعای دولتش در شش جهت
|
|
هفت مردان یک زبان بینی به هم
|
در ریاض عشرتش در هفت روز
|
|
هشت جنت نقلدان بینی به هم
|
کنیتش چون بشمری هر هشت حرف
|
|
نه فلک را حرز جان بینی به هم
|
خاص بهر لشکرش برساخت چرخ
|
|
ترک و هندو دیدبان در شرق و غرب
|
رمحش از طوفان نشان خواهد نمود
|
|
معجز نوح از سنان خواهد نمود
|
تیغ هندیش از مخالف سوختن
|
|
در خزر هندوستان خواهد نمود
|
بر ثبات دولت او تا ابد
|
|
جنبش عدلش نشان خواهد نمود
|
صبحگاهی کز شبیخون ران گشاد
|
|
تیغ چون خور خونفشان خواهد نمود
|
سرخی شام آگهی داده است از آنک
|
|
روز خوشی در جهان خواهد نمود
|
شبروی کرده کلنگ آسا به روز
|
|
همچو شاهین کامران خواهد نمود
|
حلق خصمت در تثاوب جان دهد
|
|
کو تمطی بر کمان خواهد نمود
|
چون کمان و تیر شد نون والقلم
|
|
نشرهی فتح این و آن خواهد نمود
|
جوشن ناخن تنش بدخواه را
|
|
تن چو ناخن ز استخوان خواهد نمود
|
شاه موسی کف چو خنجر برکشد
|
|
زیر ران طوری روان خواهد نمود
|
خصم فرعونی نسب همچون زنان
|
|
دو کدان در زیر ران خواهد نمود
|
پنبه کن ای جان دشمن ز آن تنی
|
|
کو ز ترکش دو کدان خواهد نمود
|
سگ گزیده خصم و تیغ شه چو آب
|
|
کتش مرگش عیان خواهد نمود
|
زلهخوار تیغ و مور خوان اوست
|
|
وحش و طیر انس و جان در شرق و غرب
|
زیرکان کاسرار جان دانستهاند
|
|
علم جزوی ز آسمان دانستهاند
|
از رصدها سیزده سال دگر
|
|
خسف بادی در جهان دانستهاند
|
قرنها را حکم پیشی کردهاند
|
|
تا قرانها در میان دانستهاند
|
در سر میزان ز جمع اختران
|
|
بیست و یک نوع از قران دانستهاند
|
نابریده برج خاکی را تمام
|
|
برج بادیشان مکان دانستهاند
|
گرچه هفت اختر به یک جا دیدهاند
|
|
جای کیوان بر کران دانستهاند
|
من یقین دانم که ضد آن بود
|
|
کاین حکیمان از گمان دانستهاند
|
حکمشان باطلتر است از علمشان
|
|
کاختران را کامران دانستهاند
|
هفت هارون بر در سلطان غیب
|
|
از چهسان فرمان روان دانستهاند
|
هفت بیدق عاجز شاه قدر
|
|
از چهشان لجلاج سان دانستهاند
|
عارفان اجرام را در راه امر
|
|
هفت پیک رایگان دانستهاند
|
کار پیکان نامه بردن دان و بس
|
|
پیک را کی نامهخوان دانستهاند
|
دفع این طوفان بادی را سبب
|
|
دولت شاه اخستان دانستهاند
|
خاک درگاهش به عرض مصحف است
|
|
جای سوگند کیان در شرق و غرب
|
شاه مغرب کامران ملک باد
|
|
آفتاب خاندان ملک باد
|
پیش او هر تاجداری همچو تاج
|
|
پشت خم بر آستان ملک باد
|
از پی طغرای منشور ظفر
|
|
تیر حکمش بر کمان ملک باد
|
خطی او همچو خط استوا
|
|
ناگزیر آسمان ملک باد
|
ظل کعبش کاوفتد بر ساق عرش
|
|
زاد سرو بوستان ملک باد
|
تا به جان بینند جنبش سایه را
|
|
سایهی بالاش جان ملک باد
|
بهر تعویذ سلاطین از ثناش
|
|
اسم اعظم در زبان ملک باد
|
کام بختش چون دعای مادران
|
|
در اجابت همعنان ملک باد
|
از سر تیغش چو داغ تازیان
|
|
ران شیران را نشان ملک باد
|
بر زبان ملک چون نامش رود
|
|
آب حیوان در دهان ملک باد
|
از شعاع طلعتش در جام می
|
|
نجم سعدین در قران ملک باد
|
بس بقائم ریخت با عدلش جهان
|
|
کو چو قائم در جهان ملک باد
|
فضل یزدان در ضمان عمر اوست
|
|
عمر او هم در ضمان ملک باد
|
بخت بادش پاسبان و اسلام را
|
|
باس عدل پاسبان در شرق و غرب
|