هفتهها کردیم ماه و سالها کردیم پار
|
|
نور بودیم و شدیم از کار ناهنجار نار
|
یافتیم ار یک گهر، همسنگ شد با صد خزف
|
|
داشتیم ار یک هنر، بودش قرین هفتاد عار
|
گاه سلخ و غره بشمردیم و گاهی روز و شب
|
|
کاش میکردیم عمر رفته را روزی شمار
|
شمع جان پاک را اندر مغاک افروختیم
|
|
خانه روشن گشت، اما خانهی دل ماند تار
|
صد حقیقت را بکشتیم از برای یک هوس
|
|
از پی یک سیب بشکستیم صدها شاخسار
|
دام تزویری که گستردیم بهر صید خلق
|
|
کرد ما را پایبند و خود شدیم آخر شکار
|
تا بپرد، سوزدش ایام و خاکستر کند
|
|
هر که را پروانه آسانیست پروای شرار
|
دام در ره نه هوی را تا نیفتادی بدام
|
|
سنگ بر سر زن هوس را تا نگشتی سنگسار
|
نوگلی پژمرده از گلبن بخاک افتاد و گفت
|
|
خوار شد چون من هر آنکو همنشینش بود خار
|
کار هستی گاه بردن شد زمانی باختن
|
|
گه بپیچانند گوشت، گه دهندت گوشوار
|
تا کنی محکم حصار جسم، فرسود است جان
|
|
تا بتابی نخ برای پود، پوسیداست تار
|
سالها شاگردی عجب و هوی کردی بشوق
|
|
هیچ دانستی در این مکتب که بود آموزگار
|
ره نمودند و نرفتی هیچگه جز راه کج
|
|
پند گفتند و نپذرفتی یکی را از هزار
|
جهل و حرص و خودپسندی دشمن آسایشند
|
|
زینهار از دشمنان دوست صورت، زینهار
|
از شبانی تن مزن تا گرگ ماند ناشتا
|
|
زندگانی نیک کن تا دیو گردد شرمسار
|
باغبان خسته چون هنگام حاصل شد غنود
|
|
میوهها بردند دزدان زین درخت میوهدار
|
ما درین گلزار کشتیم این مبارک سرو را
|
|
تا که گردد باغبان و تا که باشد آبیار
|
رهنمای راه معنی جز چراغ عقل نیست
|
|
کوش، پروین، تا به تاریکی نباشی رهسپار
|