یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
|
|
ترک رضای خویش کند در رضای یار
|
گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ
|
|
بیند خطای خویش و نبیند خطای یار
|
یار از برای نفس گرفتن طریق نیست
|
|
ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار
|
یاران شنیدهام که بیابان گرفتهاند
|
|
بیطاقت از ملامت خلق و جفای یار
|
من ره نمیبرم مگر آن جا که کوی دوست
|
|
من سر نمینهم مگر آن جا که پای یار
|
گفتی هوای باغ در ایام گل خوشست
|
|
ما را به در نمیرود از سر هوای یار
|
بستان بی مشاهده دیدن مجاهدست
|
|
ور صد درخت گل بنشانی به جای یار
|
ای باد اگر به گلشن روحانیان روی
|
|
یار قدیم را برسانی دعای یار
|
ما را از درد عشق تو با کس حدیث نیست
|
|
هم پیش یار گفته شود ماجرای یار
|
هر کس میان جمعی و سعدی و گوشهای
|
|
بیگانه باشد از همه خلق آشنای یار
|