ز کج بینی به زلفت نسبت چین ختن کردم | غلط بود آن چه من دیدم خطا بود آن چه من کردم | |
اگر از محنت غربت بمیرم جای آن دارد | که بهر چون تو بدخوئی چرا ترک وطن کردم | |
اگر از تربتم بوی وفا ناید عجب نبود | که خاک پای آن بدمهر را عطر کفن کردم | |
چو گوی از غم به سر میغلطم و بر خاک میگردم | که خود را از چه سرگردان آن سیمین بد نکردم | |
به زور غصهام کشت آن که عمری از برای او | گرفتم کوه غم از پیش و کار کوهکن کردم | |
تواکنون گر دلی داری به سر کن محتشم با او | که من خود ترک آن سنگین دل پیمانشکن کردم |