آفتاب از کوه سر بر میزند | ماه روی انگشت بر در میزند | |
آن کمان ابرو که تیر غمزه اش | هر زمانی صید دیگر میزند | |
دست و ساعد میکشد درویش را | تا نپنداری که خنجر میزند | |
یاسمین بویی که سرو قامتش | طعنه بر بالای عرعر میزند | |
روی و چشمی دارم اندر مهر او | کاین گهر میریزد آن زر میزند | |
عشق را پیشانیی باید چو میخ | تا حبیبش سنگ بر سر میزند | |
انگبین رویان نترسند از مگس | نوش میگیرند و نشتر میزنند | |
در به روی دوست بستن شرط نیست | ور ببندی سر به در بر میزند | |
سعدیا دیگر قلم پولاد دار | کاین سخن آتش به نی در میزند |