گر آن مراد شبی در کنار ما باشد
|
|
زهی سعادت و دولت که یار ما باشد
|
اگر هزار غمست از جهانیان بر دل
|
|
همین بسست که او غمگسار ما باشد
|
به کنج غاری عزلت گزینم از همه خلق
|
|
گر آن لطیف جهان یار غار ما باشد
|
از آن طرف نپذیرد کمال او نقصان
|
|
وزین جهت شرف روزگار ما باشد
|
جفای پرده درانم تفاوتی نکند
|
|
اگر عنایت او پرده دار ما باشد
|
مراد خاطر ما مشکلست و مشکل نیست
|
|
اگر مراد خداوندگار ما باشد
|
به اختیار قضای زمان بباید ساخت
|
|
که دایم آن نبود کاختیار ما باشد
|
و گر به دست نگارین دوست کشته شویم
|
|
میان عالمیان افتخار ما باشد
|
به هیچ کار نیایم گرم تو نپسندی
|
|
و گر قبول کنی کار کار ما باشد
|
نگارخانه چینی که وصف میگویند
|
|
نه ممکنست که مثل نگار ما باشد
|
چنین غزال که وصفش همیرود سعدی
|
|
گمان مبر که به تنها شکار ما باشد
|