آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد
|
|
نه دل من که دل خلق جهانی دارد
|
به تماشای درخت چمنش حاجت نیست
|
|
هر که در خانه چنو سرو روانی دارد
|
کافران از بت بیجان چه تمتع دارند
|
|
باری آن بت بپرستند که جانی دارد
|
ابرویش خم به کمان ماند و قد راست به تیر
|
|
کس ندیدم که چنین تیر و کمانی دارد
|
علت آنست که وقتی سخنی میگوید
|
|
ور نه معلوم نبودی که دهانی دارد
|
حجت آنست که وقتی کمری میبندد
|
|
ور نه مفهوم نگشتی که میانی دارد
|
ای که گفتی مرو اندر پی خون خواره خویش
|
|
با کسی گوی که در دست عنانی دارد
|
عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود
|
|
هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد
|
سعدیا کشتی از این موج به در نتوان برد
|
|
که نه بحریست محبت که کرانی دارد
|