آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد
|
|
الحق آراسته خلقی و جمالی دارد
|
درد دل پیش که گویم که بجز باد صبا
|
|
کس ندانم که در آن کوی مجالی دارد
|
دل چنین سخت نباشد که یکی بر سر راه
|
|
تشنه میمیرد و شخص آب زلالی دارد
|
زندگانی نتوان گفت و حیاتی که مراست
|
|
زنده آنست که با دوست وصالی دارد
|
من به دیدار تو مشتاقم و از غیر ملول
|
|
گر تو را از من و از غیر ملالی دارد
|
مرغ بر بام تو ره دارد و من بر سر کوی
|
|
حبذا مرغ که آخر پر و بالی دارد
|
غم دل با تو نگویم که نداری غم دل
|
|
با کسی حال توان گفت که حالی دارد
|
طالب وصل تو چون مفلس و اندیشه گنج
|
|
حاصل آنست که سودای محالی دارد
|
عاقبت سر به بیابان بنهد چون سعدی
|
|
هر که در سر هوس چون تو غزالی دارد
|