حدیث عشق به طومار در نمیگنجد
|
|
بیان دوست به گفتار در نمیگنجد
|
سماع انس که دیوانگان از آن مستند
|
|
به سمع مردم هشیار در نمیگنجد
|
میسرت نشود عاشقی و مستوری
|
|
ورع به خانه خمار در نمیگنجد
|
چنان فراخ نشستست یار در دل تنگ
|
|
که بیش زحمت اغیار در نمیگنجد
|
تو را چنان که تویی من صفت ندانم کرد
|
|
که عرض جامه به بازار در نمیگنجد
|
دگر به صورت هیچ آفریده دل ندهم
|
|
که با تو صورت دیوار در نمیگنجد
|
خبر که میدهد امشب رقیب مسکین را
|
|
که سگ به زاویه غار در نمیگنجد
|
چو گل به بار بود همنشین خار بود
|
|
چو در کنار بود خار در نمیگنجد
|
چنان ارادت و شوقست در میان دو دوست
|
|
که سعی دشمن خون خوار در نمیگنجد
|
به چشم دل نظرت میکنم که دیده سر
|
|
ز برق شعله دیدار در نمیگنجد
|
ز دوستان که تو را هست جای سعدی نیست
|
|
گدا میان خریدار در نمیگنجد
|