چو نیست راه برون آمدن ز میدانت
|
|
ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت
|
به راستی که نخواهم بریدن از تو امید
|
|
به دوستی که نخواهم شکست پیمانت
|
گرم هلاک پسندی ورم بقا بخشی
|
|
به هر چه حکم کنی نافذست فرمانت
|
اگر تو عید همایون به عهد بازآیی
|
|
بخیلم ار نکنم خویشتن به قربانت
|
مه دوهفته ندارد فروغ چندانی
|
|
که آفتاب که میتابد از گریبانت
|
اگر نه سرو که طوبی برآمدی در باغ
|
|
خجل شدی چو بدیدی قد خرامانت
|
نظر به روی تو صاحب دلی نیندازد
|
|
که بیدلش نکند چشمهای فتانت
|
غلام همت شنگولیان و رندانم
|
|
نه زاهدان که نظر میکنند پنهانت
|
بیا و گر همه بد کردهای که نیکت باد
|
|
دعای نیکان از چشم بد نگهبانت
|
به خاک پات که گر سر فدا کند سعدی
|
|
مقصرست هنوز از ادای احسانت
|