این بوی روح پرور از آن خوی دلبرست
|
|
وین آب زندگانی از آن حوض کوثرست
|
ای باد بوستان مگرت نافه در میان
|
|
وی مرغ آشنا مگرت نامه در پرست
|
بوی بهشت میگذرد یا نسیم دوست
|
|
یا کاروان صبح که گیتی منورست
|
این قاصد از کدام زمینست مشک بوی
|
|
وین نامه در چه داشت که عنوان معطرست
|
بر راه باد عود در آتش نهادهاند
|
|
یا خود در آن زمین که تویی خاک عنبرست
|
بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن
|
|
کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر درست
|
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
|
|
چون گوش روزه دار بر الله اکبرست
|
دانی که چون همیگذرانیم روزگار
|
|
روزی که بی تو میگذرد روز محشرست
|
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
|
|
هر روز عشق بیشتر و صبر کمترست
|
صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر
|
|
دیدار در حجاب و معانی برابرست
|
در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق
|
|
کوته کنیم که قصه ما کار دفترست
|
همچون درخت بادیه سعدی به برق شوق
|
|
سوزان و میوه سخنش همچنان ترست
|
آری خوشست وقت حریفان به بوی عود
|
|
وز سوز غافلند که در جان مجمرست
|