تابوت مرا باز کن ای خواجه زمانی
|
|
وز صورت ما بین ز رخ دوست نشانی
|
تا دیدهی چون نرگس ما بینی در خاک
|
|
از خون دل ما شده چون لاله ستانی
|
تا دو لب پر گوهر ما بینی در خاک
|
|
در گور چو پر خاک یکی غالیه دانی
|
تا قامت چون تیر مرا بینی در گل
|
|
چفته شده و خشک چو بیتوز کمانی
|
ما کشتهی چشم بد چرخیم وگرنه
|
|
اینجا چه کند خفته تر و تازه جوانی
|
نادیده چو شاهان جوان بخت به ناگاه
|
|
برساخته از تختهی تابوت نشانی
|
یک نو خط نوشاد میفتاد به صد قرن
|
|
زین چنبر گردنده به صد قرن قرانی
|
آن جامه که میل تن ما بود بد و بیش
|
|
از مردن او گور بپوشید چنانی
|
ای دوست چو سودی نکند گوهر ما را
|
|
آن به که نکوشی بخروشی به فغانی
|
نان پیش فرست از پی آن کامدگان را
|
|
آبیست درین در ز پی دادن نانی
|
خر پشتهی ما بیش میارای که ما را
|
|
هر روز میآراسته بخشند جنانی
|
اینجا همه لطفست کسی را که نبودست
|
|
هرگز به خدا و به رسولانش گمانی
|
زانگونه که گر هیچ بپرسی ز تو هر خاک
|
|
زین شکر عجب نیست که بیکام و زبانی
|
از بس کرم و لطف خداوند برآید
|
|
آوازهی المنةالله به جهانی
|
بیخدمت او کس به همه جای مماناد
|
|
چون خامه و چون نیزه یکی بسته میانی
|
دیدیم که اندر ره او شرک نگنجد
|
|
خود را ز همه باز خریدیم به جانی
|
ای پیر همان کن تو که ما روز جوانی
|
|
حقا که در این بیع نکردیم زیانی
|
با خدمت حق باش که گر باشی ور نه
|
|
از مرگ بیابی به همه عمر امانی
|
کز بهر تو یک روز همین بانگ برآید
|
|
در گوش عزیزانت که بیچاره فلانی
|