خواجه غلط کرده است در چه؟ در ابروی او
|
|
زان که نسازد همی قبلهی دل سوی او
|
قبلهی عقلست و نقل پیچ و خم زلف او
|
|
دایهی حورست و روح بوی خوش و خوی او
|
شیر فلک را شدست از پی کسب شرف
|
|
مسجد حاجت روا خاک سر کوی او
|
تاز دو عید و یکی قدر چه خیزد ترا
|
|
عید همی بین و قدر در شکن موی او
|
بر سر کوی دل آی تا یابد یک دمی
|
|
رحمت درمان این زحمت داروی او
|
جادو اگر در بهشت نبود پس در رخش
|
|
از چه بهشتی شدست نرگس جادوی او
|
سایهی گیسوش را دار غنیمت که دل
|
|
کیسه بسی دوختست در خم گیسوی او
|
شیر فلک شد به شرط روبه بازی از آنک
|
|
تا به کف آرد مگر چشم چو آهوی او
|
قبله اگر چه بسیست از پی احرام دل
|
|
چشم سنایی نساخت قبله جز ابروی او
|
شد ز پی دین و جاه چون سم شبدیز شاه
|
|
سجدهگه و قبلهگاه دایرهی روی او
|
سلطان بهرامشاه آنکه گه زور هست
|
|
گردن گردان زدن بازی بازوی او
|
از پی تشریف خویش در همه چین و ختا
|
|
بچهی یک ترک نیست ناشده هندوی او
|