خواجه منصور بپژمرد ز مرگ | تازگی جهل ز پژمردن اوست | |
عالمی بستهی جهلند و کنون | زندگی همه در مردن اوست |
□
ای جود تو ز لذت بخشش سوال جوی | وی عفو تو ز غایت رحمت پناه دوست | |
بیم و امید بنده ز رد و قبول تست | یک شهر خواه دشمن من گیر خواه دوست |
□
به مادرم گفتم ای بد مهر مادر | نبیره دوست من دشمن نه نیکوست | |
جوابم داد گفتا دشمن تست | نباشد دشمن دشمن بجز دوست |
□
هر جا که روضهایست وردیست | هر جا که نالهایست دردیست | |
گیتی همه سر به سر کلوخی ست | قسم تو از آن گلوخ گردیست | |
هر کز تو به خرقهای فزونست | کم گوی که بختیار مردیست |
□
به همه وقت دلیری نکنند | هر کرا از خرد و هش یاریست | |
زان که هر جای بجز در صف حرب | بد دلی بیش بود هشیاریست |