ای ایزدت را رحمت آفریده
|
|
در سایهی لطف بپروریده
|
ای نور جمالت از رخ تو
|
|
انگشت اشارت کنان بریده
|
آوازهی تو در هوای وحدت
|
|
پیش از ازل و ابد خنیده
|
عرشی که سر آسیمه بود ز اول
|
|
در زیر قدمهایت آرمیده
|
بر فرش خرد گرد بر نشسته
|
|
تا عشق بساط تو گستریده
|
اندر ازل از بهر چاکرت خود
|
|
لبیک همه عاشقان شنیده
|
ای دست فرو شسته ز آفرینش
|
|
گشته ملکی هر کجا که دیده
|
بی روی تو عقلی ندیده صبحی
|
|
از مشرق روحالقدس دمیده
|
بی زلف تو جانی ندیده دینی
|
|
با کفر عزازیل آرمیده
|
لاغر شده عقل از همه فضولی
|
|
از بس که ز تو فاقهها کشیده
|
فربی شده روح از همه معانی
|
|
از بس که ز بستان تو چریده
|
آنجا که تو بر خوانده و زند و پازند
|
|
زردشت به مخرق زبان بریده
|
با داد تو اندر جهان نیابند
|
|
جز چشم بتان هیچ پژمریده
|
آنجا که کریمیت خوان نهاده
|
|
ابلیس طفیلی بدو رسیده
|
و آنجا که سمند تو سم نموده
|
|
آدم علم خویش خوابنیده
|
مردم تویی از کل آفرینش
|
|
در آینهی چشم اهل دیده
|
موسی به کنار تو برنشسته
|
|
از نیل و عصا آدمش کشیده
|
فراش تو نوح از نهیب طوفان
|
|
در زورق اقبال تو خزیده
|
در برزگریت آمده براهیم
|
|
ریحان و گل از آتشش دمیده
|
موسی به سقاییت بوده روزی
|
|
بس باده که از جام تو چشیده
|
از چاکری تو براق عیسی
|
|
چون شمس به چارم فلک رسیده
|
از لطف تو عقل اندر آفرینش
|
|
ناخوانده ترا نام آفریده
|
در پیش قدت چون الف بگویم
|
|
در کامم دالی شود خمیده
|
لعل تو بسی توبهها شکسته
|
|
جزع تو بسی پردهها دریده
|
در زلف تو سیصد هزار خم هست
|
|
در هر چم او یوسفی چمیده
|
در مجلس تو جبرییل سامی
|
|
بر درت مگس گیر بر تنیده
|
در رستهی سنت سنایی از دل
|
|
داده خرد و عشق تو خریده
|