پیش پریشان مکن از پی آشوب من
|
|
زلف گره بر گره جعد شکن بر شکن
|
ای ز رخت برده نور فر کلاه سپهر
|
|
وی ز لبت برده آب رنگ عقیق یمن
|
از لب تو شرم داشت مایهی مل در قدح
|
|
وز رخ تو بوی برد دایهی گل در چمن
|
جادوی استاد را پیش دو بادام تو
|
|
بسته شود پستهوار تیغ زبان در دهن
|
گردون هم عاشقست بر تو که هر صبحدم
|
|
در هوس روی تو پاره کند پیرهن
|
چون به دهانت رسید هیچ نبیند خرد
|
|
چون به میانت رسید بیش نماند سخن
|
در چمن روی تو غلتان غلتان رود
|
|
مردمک چشم من بر گل و بر یاسمن
|
ای ز لطف لعل تو چشمهی حیوان جان
|
|
وی به شرف کوی تو روضهی رضوان تن
|
ار چه نیارد برون همچو سنایی دگر
|
|
گردش این هفت مرد جنبش این چار زن
|
تا نشود چشم زخم خیز بگردان یکی
|
|
جان چو ما صدهزار گرد سر خویشتن
|
زان پس بر یاد او پردهی عشاق ساز
|
|
تن تننا تن تنن تن تننا تن تنن
|
ای که ز بس نازکی از تف روزه ترا
|
|
خشک شده سرو بن زرد شده نسترن
|
عیدی خواهی ز ما بیش زیادی مخواه
|
|
هیچ نباید ترا از من و مانند من
|
امشب وقت سحر پیش سپهر هنر
|
|
شعر سنایی بخوان زار نوایی بزن
|
عمدهی دیوان شاه نصرالله آنکه هست
|
|
وقت هنر مقتدی گاه سخن موتمن
|
با دم خلقش مجو مشک سیه از خطا
|
|
با سر کلکش مخواه در سپید از عدن
|
در شب میلاد او دایهی دولت چه گفت
|
|
آمد بانگ خروس «اذهب عنا الحزن»
|
پیش تک عزم او تنگ نماید زمین
|
|
پیش سر کلک او لنگ نماید زمن
|
حاسدش اندر رحم عمر بخورده چو شمع
|
|
پوست نبیند به جسم تا بنپوشد کفن
|
صبح زمانه فروز از پی بدخواه اوست
|
|
هم به زبان تلخ گوی هم به نفس تیغ زن
|