چرخ نارد به حکم صدر دوران
|
|
جان نزاید به سعی چار ارکان
|
در زمین از سخا و فضل و هنر
|
|
چون محمد تکین بغراخان
|
آنکه شد تا سخاش پیدا گشت
|
|
بخل در دامن فنا پنهان
|
آنکه از بیم خنجرش دشمن
|
|
همچو خنجر شدست گنگ زبان
|
آنکه تا باد امن او بوزید
|
|
غرق عفوست کشتی عصیان
|
آنکه بر شید و شیر نزد کفش
|
|
جود بخلست و پردلی بهتان
|
در یمینش نهادهی دعوی
|
|
در یقینش نیتجهی برهان
|
مرده با زخم پای او زفتی
|
|
زنده با جود دست او احسان
|
از پی چشم زخم بر در جود
|
|
کرده شخص نیاز را قربان
|
ای ز تاثیر حرمت گهرت
|
|
یافته از زمانه خلق امان
|
فلک جود را کفت انجم
|
|
نامهی جاه را دلت عنوان
|
زیر امر تو نقش چار گهر
|
|
زیر قدر تو جرم هفت ایوان
|
دل کفیده ز فکرت تو یقین
|
|
دم بریده ز خاطر تو گمان
|
ابرو تیری به بخشش و کوشش
|
|
شید و شیری به مجلس و میدان
|
تا بپیوست نهی تو بر عقل
|
|
عقلها را گسسته شد فرمان
|
از پی کین نحس سخت بکوفت
|
|
پای قدر تو تارک کیوان
|
دید چون کبر و همتت بگذاشت
|
|
کبر و همت پلنگ شیر ژیان
|
بر یک انگشت همتت تنگست
|
|
خاتم نه سپهر سرگردان
|
به مکانی رسید همت تو
|
|
کز پس آن پدید نیست مکان
|
شمت جودت ار بر ابر عقیم
|
|
بوزد خیزد از گهر طوفان
|