کی باشد کین قفس بپردازم
|
|
در باغ الاهی آشیان سازم
|
با روی نهفتگان دل یک دم
|
|
در پردهی غیب عشقها بازم
|
کش در چمن رسول بخرامم
|
|
خوش در حرم خدای بگرازم
|
این چار غریب ناموافق را
|
|
خشنود به سوی خانهها تازم
|
این حلهی نیمکار آدم را
|
|
در کارگه کمال بطرازم
|
وین دیو سرای استخوانی را
|
|
در پیش سگان دوزخ اندازم
|
این بام و سرای بیوفایان را
|
|
از شحنه و شش عسس بپردازم
|
باغند ولی کرام طینت را
|
|
از میوه و مرغ و جوز بنوازم
|
کوفی و قریشی طبیعت را
|
|
در بوتهی لطف و مهر بگدازم
|
با این همه رهبران و رهرو من
|
|
محرومم اگر چه محرم رازم
|
با این همه دل چه مرد این کوژم
|
|
با این همه پر چه مرغ این بازم
|
بنهم کله از سر و پس از غیرت
|
|
بر هر که سرست گردن افرازم
|
از جان جهول دل فرو شویم
|
|
وز عقل فضول سر بپردازم
|
چون بال شکسته گشت بر پرم
|
|
چون دست بریده گشت دریازم
|
گر ناز کنم بر آفرینش من
|
|
فرزند خلیفهام رسد نازم
|
چون رفت سنایی از میان بیرون
|
|
آن گه سخن از سنایی آغازم
|
تا کار شود مگر چو چنگ آندم
|
|
کامروز چو نای بادی آوازم
|
بخ بخ اگر این علم برافرازم
|
|
در تفرقه سوی جمع پردازم
|
باشد بینم رخان معشوقم
|
|
وز صحبت خود دری کند بازم
|
از راهبران عشق ره پسرم
|
|
با پاک بران دو کون در بازم
|
شطرنج به شاهمات بر بندم
|
|
در ششدره مهرهای در اندازم
|
بر فرش فنا به قعده ننشینم
|
|
در باغ بقا چو سرو بگرازم
|
این عشوهی اوست خاک آدم را
|
|
با صحبت جان و دل بدل سازم
|
این گنج که تو ختم من از هستی
|
|
در بوتهی نیستیش بگدازم
|
این بربط غم گداز در وصلت
|
|
در بهر نهم و بشرط بنوازم
|
هر بیت که از سماع او گویم
|
|
اول سخنی ز عشق آغازم
|
این است جواب آن کجا گفتم
|
|
«کی باشد کاین قفس بپردازم»
|