مست گشتم ز لطف دشنامش
|
|
یارب آن می بهست یا جامش
|
عنبرش خلق و زلف هم خلقش
|
|
حسنش نام و روی هم نامش
|
دل به چین رفت و بازگشت و ندید
|
|
به ز اندام ترکه اندامش
|
سوی آن کو بخیلتر در عصر
|
|
زر پختست نقرهی خامش
|
لب و چشمم بماند پیوسته
|
|
بستهی کوی و فتنهی نامش
|
چون به زلف و به عارضش نگری
|
|
به گه خوشخویی و آرامش
|
صبح بینی همه گریبان باز
|
|
بسته بر زیر دامن شامش
|
لام گردد چو دید ماه او را
|
|
با الف سان قدی به اندامش
|
راست خواهی به پیش او مه را
|
|
سخت پژمرده گشت الف لامش
|
پستهها خوش توان شکست از بوس
|
|
بر یکی پسته و دو بادامش
|
همه راهش خراب کرد وخلاب
|
|
چشمم از بهر غیرت کامش
|
هم به روی نکوش اگر هستم
|
|
از پی دانه بستهی دامش
|
هست یک رنگ نزد من در عشق
|
|
دیدهی توسن و لب رامش
|
هیچ کامم نماند جز یک کام
|
|
چیست آن کام جستن کامش
|
زیر فامم به صد هزاران جان
|
|
از پی عارض سمن فامش
|
چون تقاضاگر اوست باکی نیست
|
|
گردن ما و منت وامش
|
زان که در راه عشق گاه به گاه
|
|
دوست دارم جفا و دشنامش
|
خواهم از وی به قصد شفتالو
|
|
بهر دشنام خسته بادامش
|
کرد عشقش دل سنایی خوش
|
|
باد خوش چون دل شه ایامش
|
شاه بهرام شاه آنک او را
|
|
خاک پایست جرم بهرامش
|