در مدح سرهنگ عمید محمد خطیب هروی

آب از آتش گر نزاید هرگز و هرگز نزاد ز آتش طبعت چرا زاده‌ست چندین شعر تر
شعرها پیشت چنان باشد که از شهر حجاز با یکی خرما کسی هجرت کند سوی هجر
گر چه صدرت منشاء شعرست و جای شاعران گفتمت من نیز شعری بی تکلف ماحضر
بوحنیفه گر چه بود اندر شریعت مقتدا کس نشست از آب منسوخی سخنهای ز فر
زاغ را با لحن بد هم بر شجر جایست از آنک آشیانه‌ی بلبل تنها نباشد یک شجر
گر چه استادان هنرمندند من شاگرد را یک هنر باشد که پوشد هر چه باشد از هنر
آب دریا گرچه بسیارست چو تلخست و شور هرکرا تشنه‌ست لابد رفت باید زی شمر
شیر از آهو گرچه افزونست لیکن گاه بوی ناف آهو فضل دارد بر دهان شیر نر
گر چه استادان من گفتند پیش از من ثنات لیک پیدا نبود از پیش و پس اصل خیر و شر
خانه‌ی آحاد پیشست از الوف اندر حساب در نگر در پیشتر تا بیشتر یابی خطر
یافتم تاثیر اقبال از برای آنکه کرد اختر مدح تو اندر طالع شعرم نظر
بیش از این تاثیر چبود کز ثناهای تو شد شاه را گفت من پیش از قبولت پر درر
ور خود از صدر تو یابم هیچ توقیع قبول یافت طبعم ملک حر و شخص ملک شوشتر
تا ز روی مایه مردم را نه از روی نسب چار عنصر مادر آمد هفت سیاره پدر
باد صبح ناصحت چون روز عقبا بی‌مسا باد شام حاسدت تا روز محشر بی‌سحر
بر تو فرخ باد و شایان و مبارک این سه چیز: خلعت سلطان و شعر بنده و ماه صفر
باد امرت در زمین چون چار عنصر پیش رو باد نامت در زمان چون هفت سیاره سمر