گه برین هم جفت باشد همچو بی دین با دروغ
|
|
گه بر آن همخوابه گردد همچو بد خو با نقار
|
من که جان و عمر و دل درباختم در عشق او
|
|
من که جاه و مال و دین در عشق او کردم نثار
|
بر چو من کس نا کسی را برگزیند هر زمان
|
|
اینت بی معنی نگاری وه که یارب زینهار
|
جان من آتش همی گیرد که از دون همتی
|
|
هرکرا بیند، همی گیرد چو آب اندر کنار
|
غیرت آنرا که چون نارنگ ده دل بینمش
|
|
گر به سینه صد دلستی خون شدستی چون انار
|
بنده از وی آمنم زیرا که روزی بیشکست
|
|
در طویلهی عشوهی او صد کس اندر انتظار
|
در حرم هر کس در آید لیک از روی شرف
|
|
نیست یک کس را مسلم در حرم کردن شکار
|
باز اگر چند این چنین ست او ولیک این به بود
|
|
کاش اندر سنگ باشد پنبهای در پنبهزار
|
بید باری ایمنست از زحمت هر کس ولی
|
|
سنگ نااهلان خورد شاخی که دارد میوه بار
|