در ترغیب مردان به احتراز از زنان دلفریب

گه برین هم جفت باشد همچو بی دین با دروغ گه بر آن همخوابه گردد همچو بد خو با نقار
من که جان و عمر و دل درباختم در عشق او من که جاه و مال و دین در عشق او کردم نثار
بر چو من کس نا کسی را برگزیند هر زمان اینت بی معنی نگاری وه که یارب زینهار
جان من آتش همی گیرد که از دون همتی هرکرا بیند، همی گیرد چو آب اندر کنار
غیرت آنرا که چون نارنگ ده دل بینمش گر به سینه صد دلستی خون شدستی چون انار
بنده از وی آمنم زیرا که روزی بیشک‌ست در طویله‌ی عشوه‌ی او صد کس اندر انتظار
در حرم هر کس در آید لیک از روی شرف نیست یک کس را مسلم در حرم کردن شکار
باز اگر چند این چنین ست او ولیک این به بود کاش اندر سنگ باشد پنبه‌ای در پنبه‌زار
بید باری ایمنست از زحمت هر کس ولی سنگ نااهلان خورد شاخی که دارد میوه بار