مناقشه‌ی مرد دهری با بوحنیفه

نطق گویایی و بینایی و سمع آرد پدید هفت چشمه در بدستی استخوان باده بار
آب چشمت شور کرد و آب گوشت تلخ و خوار آب بینی منقبض و آب دهانت نوش بار
آب چشمت شور از آن آمد که به گنده شود گر نباشد تلخ زی وی راه یابد مور و مار
در دهانت آب خوش آمد تا بدانی طعم چیست چند گویم زین دلایل کن برین بر اختصار
صانعی باید حکیم و قادر و قایم به ذات تا پدید آید ز صنع وی بتان قندهار
طبع نادان کی پدید آرد حکیم و فیلسوف عقل از تو کی پذیرد این سخن را بر مدار
این مخالف طبعها با یکدگر چون ساختند آب و آتش خاک و باد ای ملحدک حجت بیار
آنچه می‌گوید بدیدم من به یونان خانه‌ای این چه حجت باشد آنجا صورتی کردست کار
رو بگو ایزد یکی قایم به ذات و لم یزل قادر معطی و دانا خالق بر و بحار
ما نبودیم او پدید آوردمان از چار طبع محدث آمد چار طبع و چار فصل روزگار
بگرو ای ملحد به قرآن «قل هوالله» یادگیر چند باشد بر سرت از جهل و کفر و شک فسار
چون شنید این حجت از وی دهر یک خاموش گشت کرد هر یک خوار او را پس بکردندش به دار
گفت نعمان ای خلیفه بعد ازین چونین مکن ملحدان را پیش خود منشان ازین پس زینهار
ابن عم مصطفایی تیغ ازو میراث تست میزن اکنون بر سر ملحد چو حیدر ذوالفقار
هر چه فرماید ترا قرآن و اخبار رسول اندر آن آویز ملحد را ز مجلس دور دار
گفت: پذرفتم ز تو ای حجت دین خدای شاد باش ای بوحنیفه ای امام بردبار
ای سنایی شکر این دانی که نتوانی گزارد دین اسلام و امام عالم و پرهیزگار
گر سنایی مستجب گردد به آتش بی گمان زین مناقب رسته گردد ای برادر گوش دار