نطق گویایی و بینایی و سمع آرد پدید
|
|
هفت چشمه در بدستی استخوان باده بار
|
آب چشمت شور کرد و آب گوشت تلخ و خوار
|
|
آب بینی منقبض و آب دهانت نوش بار
|
آب چشمت شور از آن آمد که به گنده شود
|
|
گر نباشد تلخ زی وی راه یابد مور و مار
|
در دهانت آب خوش آمد تا بدانی طعم چیست
|
|
چند گویم زین دلایل کن برین بر اختصار
|
صانعی باید حکیم و قادر و قایم به ذات
|
|
تا پدید آید ز صنع وی بتان قندهار
|
طبع نادان کی پدید آرد حکیم و فیلسوف
|
|
عقل از تو کی پذیرد این سخن را بر مدار
|
این مخالف طبعها با یکدگر چون ساختند
|
|
آب و آتش خاک و باد ای ملحدک حجت بیار
|
آنچه میگوید بدیدم من به یونان خانهای
|
|
این چه حجت باشد آنجا صورتی کردست کار
|
رو بگو ایزد یکی قایم به ذات و لم یزل
|
|
قادر معطی و دانا خالق بر و بحار
|
ما نبودیم او پدید آوردمان از چار طبع
|
|
محدث آمد چار طبع و چار فصل روزگار
|
بگرو ای ملحد به قرآن «قل هوالله» یادگیر
|
|
چند باشد بر سرت از جهل و کفر و شک فسار
|
چون شنید این حجت از وی دهر یک خاموش گشت
|
|
کرد هر یک خوار او را پس بکردندش به دار
|
گفت نعمان ای خلیفه بعد ازین چونین مکن
|
|
ملحدان را پیش خود منشان ازین پس زینهار
|
ابن عم مصطفایی تیغ ازو میراث تست
|
|
میزن اکنون بر سر ملحد چو حیدر ذوالفقار
|
هر چه فرماید ترا قرآن و اخبار رسول
|
|
اندر آن آویز ملحد را ز مجلس دور دار
|
گفت: پذرفتم ز تو ای حجت دین خدای
|
|
شاد باش ای بوحنیفه ای امام بردبار
|
ای سنایی شکر این دانی که نتوانی گزارد
|
|
دین اسلام و امام عالم و پرهیزگار
|
گر سنایی مستجب گردد به آتش بی گمان
|
|
زین مناقب رسته گردد ای برادر گوش دار
|