کر ناگه گنبد بسیار سال عمر خوار
|
|
فخر آل گنبدی را بیجمال عمر خوار
|
خواجه مسعودی که هنگام سعادت مشتری
|
|
سعد کلی داشتی از بهر شخص او نثار
|
آن ز بیم مرگ بوده سالها در عین مرگ
|
|
و آن ز زخم چشم بوده هفتهها بیماروار
|
نرگسی کز بیم ایزد سالها یک رسته بود
|
|
خون حسرت کرده او را در لحد چون لالهزار
|
چشمها نشگفت اگر شد پر ستاره بی رخش
|
|
کاختران از غیبت خورشید گردند آشکار
|
چنبر گردون به گرد خاک از آن گردد همی
|
|
کاین چنینها دارد این آسوده خاک اندر کنار
|
شاهی و شادی جز او فرزند نادیده هنوز
|
|
کرده مرگش همچو شاهان اسیر اندر حصار
|
تا گرفت او روزهی پیوسته در تابوت مرگ
|
|
خون همی گریند بهر او جهانی روزهدار
|
روی پر آژنگشان از اشک خون هست آن چنانک
|
|
در میان طبلهی شنگرف پشت سوسمار
|
لیک با این گرچه گنبد خانهای کردش ز خشت
|
|
زین آل گنبدی را گنبد زنهار خوار
|
دوستان را جای شکر و تهنیت ماندست از آنک
|
|
ار صدف بشکست ازو برخاست در شاهوار
|
تا بود پر جوی و حوض و چشمه و دریا ز آب
|
|
در چمنها گر نبارد ابر نیسان گو مبار
|
مایهی حمد و سعادت احمد مسعود آنک
|
|
مر محامد را شعارست و سعادت را دثار
|
آن حکیم پای اصل و راد مرد معتبر
|
|
آن کریم دین پژوه و حق نیوش و حق گزار
|
آن اصیل خوش لقای مکرم درویش دوست
|
|
آن نبیل پارسای مفضل پرهیزگار
|
ای پدر را ناگهانی دیده در خاکی خموش
|
|
وی پدر را ناگهانی دیده بر چوبی سوار
|
نیک ناگاه از غریبی ماند چشمت پر ز آب
|
|
سخت بی وقت از یتیمی گشت فرقت پر غبار
|
لیکن از مرگ پدر یابند مردان نام و ننگ
|
|
نام بهمن بر نیامد تا نمرد اسفندیار
|
تا نگردد کوه مغرب پرده پیش آفتاب
|
|
از سوی مشرق جمال بدر ننماید شعار
|
ابتدا این رنجها میکش که در باغ شرف
|
|
زود بویی صد گل خوشبوی از یک نوک خار
|
تقویتها یابی اکنون از عطای ذوالجلال
|
|
تربیتها بینی اکنون از قبول شهریار
|
دولتت را فال نیک این بس که اندر شاعری
|
|
اختیار عالمی کردت ازینسان اختیار
|
یادگار خواجهی خود یافتی وقت است اگر
|
|
یادگاری خواهم ا زجودت ز چندان یادگار
|
تا بهشت و چرخ باشد نزد عالم هفت و هشت
|
|
تا حواس و طبع باشد نزد عاقل پنج و چار
|
یمن بادت بر یسار و یسر بادت بر یمین
|
|
دانشت جفت یمین و دولتت جفت یسار
|