گاه ناهید لولی رعنا
|
|
کندت باد سار و باده گسار
|
گه کند تیر چرخت از سر امن
|
|
چون کمان گوشه کشته و زهوار
|
گه کند ماه نقشت اندر دل
|
|
در خزر هندو در حبش بلغار
|
گه ترا بر کند اثیر از تو
|
|
تا تهی زو شوی چو دود شرار
|
گاه بادت کند ز آز و نیاز
|
|
روح پر نار و روی چون گلنار
|
گاه آب لیم دون همت
|
|
جاهل و کاهلت کند به بحار
|
گاه خاک فسرده از تاثیر
|
|
بر تو ویران کند ده و آثار
|
با چنین چار پایبند بود
|
|
سوی هفت آسمان شدن دشوار
|
چند از این آب و خاک و آتش و باد
|
|
این دی و تیر و آن تموز و بهار
|
بسکه نامرد و خشک مغزت کرد
|
|
بوی کافور و مشک و لیل و نهار
|
عمر امسال و پار ضایع کرد
|
|
هر که در بند یار ماند و دیار
|
دولتی مردی ار نپریدست
|
|
مرغ امسالت از دریچهی پار
|
شیب گردی به لفظ تازی ریش
|
|
قیر گردی به لفظ ترکی قار
|
برگذر زین جهان غرچه فریب
|
|
در گذر زین رباط مردمخوار
|
کلبهای کاندرو نخواهی ماند
|
|
سال عمرت چه ده چه صد چه هزار
|
رخت برگیر ازین خراب که هست
|
|
بام سوراخ و ابر طوفان بار
|
از ورای خرد مگوی سخن
|
|
وز فرود فلک مجوی قرار
|
خویشتن را به زیر پی بسپر
|
|
چون سپردی به دست حق بسپار
|
بود بگذار زان که در ره فقر
|
|
تن حصارست و بود قفل حصار
|
نشود در گشاده تا تو به دم
|
|
بر نیاری ز قفل و پره دمار
|