از مال تو جز خانهی تو کیست تهیدست
|
|
وز دست تو جز کیسهی تو کیست زیانکار
|
آراستهای از شرف و جود همیشه
|
|
چون شاخ ز طیار و چو افلاک ز سیار
|
فعل تو چنانست که دیگر ز معاصی
|
|
واجب نشود بر تو یکی روز ستغفار
|
چون مردمک دیده عزیزی بر ما ز آنک
|
|
در چشم تو سیم و زر ما هست چنین خوار
|
چون نقطهی نقشست دل آنکه ابا تو
|
|
دو روی و دو سر باشد چون کاغذ پرگار
|
ادیان به علی راست شد ابدان به تو زیراک
|
|
تو نافع مومن شدی او قامع کفار
|
تو دیگری و حاسد تو دیگر از آن کو
|
|
خار آمده بیگلبن تو گلبن بیخار
|
کی گردد مه مردم بد اصل به دعوی
|
|
کی گردد نو پیرهن کهنه به آهار
|
یک شهر طبیبند ولی از سر دعوی
|
|
کو چون تو یکی خواجهی دانندهی هشیار
|
عالم همه پر موسی و چوبست ولیکن
|
|
یک موسی از آن کو که ز چوبی بکند مار
|
کار چو تو کس نیست شدن نزد هر ابله
|
|
تا بار دهد یا ندهد حاجب و سالار
|
کز حشمت و جاه تو همی پیش نیاید
|
|
نور قمر و شمس به درگاه تو بییار
|
خود دیده کنان جمله میآیند سوی تو
|
|
دیدار ترا از دل و جان گشته خریدار
|
تو کعبهی مایی و به یک جای بیاسای
|
|
این رفتن هر جای به هر بیهده بگذار
|
زوار سوی خانهی کعبه شده از طمع
|
|
هرگز نشود کعبه سوی خانهی زوار
|
دیدیم طبیبان و بدین مایه شناسیم
|
|
ما جعفر طیار ز بو جعفر طرار
|
بر چشمهی حیوان ز پی چون تو طبیبی
|
|
شاید که کند فخر شهنشاه جهاندار
|
کز جود تو و علم تو غزنین چو بهشتست
|
|
زیرا که درو نیست نه بیمار و نه تیمار
|
ای مرد فلک حشمت و فرزانهی مکرم
|
|
وی پیر جوان دولت مردانهی غیار
|
هستیم بر آنسان ز حکیمی که نگوید
|
|
اندر همه عالم ز من امروز کس اشعار
|