بادوشان فلک را دور او همره شدست
|
|
خاکپاشان زمین را نعل او ملحم بود
|
سدرهی طاووس یک پر کز همای دولتش
|
|
بر پر خود بست از آن مر وحی را محرم بود
|
خضر گرد چشمهی حیوان از آن میگشت دیر
|
|
تا مگر اندر زمین با وی دمی همدم بود
|
تا نهنگش در عجم گرد زمین چون عمرست
|
|
تا هزبرش در عرب غرنده ابن عم بود
|
نی در آن آثار گرز و ناچخ عنتر بود
|
|
نه در آن اسباب ملک کیقباد و جم بود
|
با خرد گفتم که فرعی برتر از اصلی شود
|
|
گفت: آری چون بر آن فرع اتفاقی ضم بود
|
گفت: ای بوبکر با احمد چرا یکتا شدی
|
|
گفت:هر حرفی که ضعفی یافت آن مدغم بود
|
گفتم: ای عمر تو دیدی بوالحکم بس چون برید
|
|
گفت: زمرد کی سزای دیدهی ارقم بود
|
گفتم: ای عثمان بنا گه کشتهی غوغا شدی
|
|
گفت: خلخال عروس عاشقان ز آندم بود
|
گفتم: ای حیدر میی از ساغر شیران بخور
|
|
گفت: فتح ما ز فتح زادهی ملجم بود
|
باد را گفتم: سلیمان را چرا خدمت کنی
|
|
گفت: از آن کش نام احمد نقش بر خاتم بود
|
ای سنایی از ره جان گوی مدح مصطفا
|
|
تا ترا سوی سپهر برترین سلم بود
|