از خاطر چو تیر و زبان چو تیغ من
|
|
پرچین و زرد رخ چو زراندوده جوشند
|
تا خامشند مطبخیان ضمیرشان
|
|
بر دیگ گنده گشته تو گویی نهنبنند
|
دور از شما و ما چون در آیند در سخن
|
|
گویی به وقت کوفتن زهر هاونند
|
هان ای سنایی ار چه چنین ست تیغ ده
|
|
کایشان نه آهنند که ریم خماهنند
|
درزی صفت مباش برایشان کجا همه
|
|
بر رشتهی تو خشکتر از مغز سوزنند
|
مشاطهی عروس ضمیر تواند پاک
|
|
این نغز پیکران که برین سبز گلشنند
|
شیر آفرین گلشن روحانیان تویی
|
|
ایشان که اند گر به نگاران گلخنند
|
تو تخت ساز تا حکما رخت برگرند
|
|
تو نرد باز تا شعرا مهره بر چنند
|
بر کن به رفق سبلتشان گر چه دولتند
|
|
بشکن به خلق گردنشان گر چه گردنند
|
آن کرهای به مادر خود گفت چونکه ما
|
|
آبی همی خوریم، صفیری همی زنند
|
مادر به کره گفت: برو بیهده مگوی
|
|
تو کار خویش کن که همه ریش میکنند
|