مرد را باید شهادت چونکه باشد باک نیست
|
|
گرو را اندر به چین سوی لحد میزر برند
|
تا نباشی غافل و دایم همی ترسی ز حق
|
|
گر همی خواهی که چون ایمان ترا بر سر برند
|
گر ندادی حق خبر هرگز کرا بودی گمان
|
|
کز جهان چون بلعمی را نزد حق کافر برند
|
عالم آمد این سخن مخصوص فردا روز حشر
|
|
عالمان بیعمل از کرد خود کیفر برند
|
یک پرستار و یکی عالم که در دوزخ برند
|
|
همچنان باشد که از جاهل دوصد کشور برند
|
حسرت آن را کی بود کز دخمه زی دوزخ رود
|
|
حسرت آن را کش به دوزخ از سر منبر برند
|
منظر و کاشانه پر نقش و نگارست مر ترا
|
|
چون بمیری هم بر آن کاشانه و منظر برند
|
اشتر و استر فزون کردن سزاوار است اگر
|
|
بار عصیان ترا بر اشتر و استر برند
|
مضمر آمدن مردن هر یک ولی وقت شدن
|
|
نسخهی قسمت همه یکبارگی مظهر برند
|
مرد عالم را سوی دوزخ شدن چونان بود
|
|
چونکه ترکی را به سوی خوان خنیاگر برند
|
مضمر آمد مردن هر یک ولی مضمر بهست
|
|
بانگ خیزد از جهان گر جان ما مضمر برند
|
مرد نابینا اگر در ره بساود با کسی
|
|
عیب دارند و ورا خصمان سوی داور برند
|
باز اگر بینا بساود منکری باشد درو
|
|
شاید این معروف رازی جبر آن منکر برند
|
این سخن بر ما پدید آید به ما بر آن زمان
|
|
کز برای حشرمان فردا سوی محشر برند
|
عاصیا هین زار بگری زان که فردا روز حشر
|
|
عاصیان را سوی فردوس برین کمتر برند
|
ظالمان را حشر گردانند با آب نیاز
|
|
عادلان را زی امیرالمومنین عمر برند
|
عالمان را در جنان با غازیان سازند جای
|
|
ساقیان را در سقر نزدیک رامشگر برند
|
ای سنایی این چنین غافل مباش و باز گرد
|
|
کفتابت را به زودی هم سوی خاور برند
|