خورشید چو از حوت به برج حمل آمد
|
|
گویند ز سر باز جهان در عمل آمد
|
در باغ خلل یافته و گلبن خالی
|
|
اکنون به بدل باز حلی و حلل آمد
|
فردوس شد امروز جهانی که ازین پیش
|
|
در چشم همه کس چو رسوم و طلل آمد
|
خورشید ثنای تو همی کرد بر آن دل
|
|
چون از دم ماهی به سروی حمل آمد
|
گفتی نظر مشتری از مرکز تقدیس
|
|
ناگاه ز تسدیس به جرم زحل آمد
|
چه جای مه از زینت ماه فلک آمد
|
|
چه جای محل آلت جاه و محل آمد
|
ای میر اسماعیل که مانند براهیم
|
|
جود تو نه از مال زعون ازل آمد
|
هم در دم اول که ترا دیدم گفتم
|
|
کین چون دم آخر به هنر بیبدل آمد
|
آراستهی تیر اجل بود مرا جان
|
|
ور چه ز طرب معده برقص جمل آمد
|
صفرای من از خلق تو شد پیر و عجب نیست
|
|
زیرا عسل خلق تو خالی زخل آمد
|
در افسر تو نیست سخن لیک چه سودست
|
|
کز اصل مرا خود سر بی مغز کل آمد
|
خالی ز خلل باد جلال تو ازیراک
|
|
خود عمر تو چون جود کفت بی خلل آمد
|
تو تازه و نو باش که فرزند حسودت
|
|
نزد غربا بار نوند وابل آمد
|